جدول جو
جدول جو

معنی صدا زدن - جستجوی لغت در جدول جو

صدا زدن
(خُ کَ / کِ دَ)
بانگ دادن. آواز دادن. خواندن: پس صدا زد ایاز رسن بیاور. (فیه مافیه)
لغت نامه دهخدا
صدا زدن
بانگ دادن آواز دادن کسی را نامیدن و احضار کردن
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
فرهنگ لغت هوشیار
صدا زدن
للاتّصال
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به عربی
صدا زدن
Beckon, Call
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صدا زدن
faire signe, appeler
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
صدا زدن
इशारा करना , पुकारना
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به هندی
صدا زدن
поманить , звонить
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به روسی
صدا زدن
winken, anrufen
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
صدا زدن
кивати , кликати
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
صدا زدن
kiwać, dzwonić
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
صدا زدن
acenar, chamar
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
صدا زدن
fare cenno, chiamare
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
صدا زدن
hacer señas, llamar
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
صدا زدن
wuiven, roepen
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
صدا زدن
melambaikan tangan, memanggil
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صدا زدن
اشارہ کرنا , پکارنا
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به اردو
صدا زدن
ইশারা করা , ডাকা
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
صدا زدن
โบกมือ , เรียก
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
صدا زدن
kuashiria, kuita
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
صدا زدن
手招きする , 呼ぶ
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
صدا زدن
招手 , 呼叫
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به چینی
صدا زدن
לקרוא , לקרוא
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به عبری
صدا زدن
손짓하다 , 부르다
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
صدا زدن
el sallamak, aramak
تصویری از صدا زدن
تصویر صدا زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلا زدن
تصویر صلا زدن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری
خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، صلا دادن، صلا گفتن، صلا در دادن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
آواز دادن برای طعام. آواز دادن. بانگ دادن. خواندن بسوی چیزی:
برره قول کاسه گر کوس نوای نو زند
برسر خوانچۀ طرب مرغ صلای نو زند.
خاقانی.
زانکه زنی نان کسان را صلا
به که خوری چون خر عیسی گیا.
نظامی.
به هر گوشه دو مرغک گوش بر گوش
زده بر گل صلای نوش بر نوش.
نظامی.
هر دو بشبگیر نوائی زدند
خانه فروشانه صلائی زدند.
نظامی.
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلائی بشیخ و شاب زده.
حافظ.
دم از سرّ این دیر دیرینه زن
صلائی به شاهان پیشینه زن.
حافظ.
من از رنگ صلاح آن دم بخون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد.
حافظ.
نپنداری که از قید جنون عشق دلگیرم
صلا بر سنگ طفلان می زند آوازنخجیرم.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به صلا شود، بانگ دردادن برای نماز. آواز دادن برای نماز:
روزت صلای شام هم از بامدادزد
تو در نماز دیگر و پیشین چه مانده ای.
خاقانی.
رجوع به صلا شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ کَ دَ)
صلا زدن. خوش باش زدن. خوش باد زدن:
دامنی بر آتش گل چون صبا باید زدن
سیرچشمان گلستان را صفا باید زدن.
میرزا رضی دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جدل زدن
تصویر جدل زدن
ادعا داشتن دعوی برتری داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد زدن
تصویر باد زدن
تولید باد کردن برای خنک کردن خود یا دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا شدن
تصویر ادا شدن
بجا آمدن گزارده شدن اجرا گردیدن، پرداخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا زدن
تصویر صفا زدن
خوشباد زدن خوشباد گفتن خوش باش زدن خوش باد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلا زدن
تصویر صلا زدن
آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا شدن
تصویر جدا شدن
منفصل شدن سوا شدن، دور شدن، ممتاز گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا زدن
تصویر صفا زدن
((صَ. زَ دَ))
خوش باد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
گمان کردن، گمانه زنی
فرهنگ واژه فارسی سره